لید یک روز بهاری من رفتم تو حیاط بنشینم.دیگر حتمن نمیتواند یک نخلِ سوختهماه با پیراهنِ سفید خُفتیاما رنگ با شما هستگوشه پاک میکنی دمِ درها.حق با شما هستاز مکث باکیت نیست.در دلِ هم به شیرِ مادران میخندی«یک سال سرم را که نمیتوانیم»از هوایِ پاک، باکیت نیستمکث میریزد بعد پوستِ استخوانبیرونِ این نقطه از«ط» میمُردم«مکث نیستم»میریزد استخوان.«مهلت از آمونیاک»میبارد بالات- تو میگذری -یک،اما بعد رنگِ تو رابلوط را زنگ اولچیزی را که انداخت- - -امیر قاضی پورحامد مصطفوی ( نویسنده فیلمساز ) : درود , ...ادامه مطلب
شعرِ مشترکامیر قاضی پور و سپیده جدیرییک عالمه لباسهای رنگی و دست دوم میخواهمیک عالمه برای شمردنِ واقعهای کاش فرقِ بویی با نبویی را میدانستمای کاش فرقِ چشم با چشمه را میدانستموقتی تمام شما را در بوسههای خود غرق کنم میفهمیدکه بوسه مِسکینی ست در واقعهمن به امشب و فرداهایش قانعممن به شمعی که میتراود چشم هایم راو این قلب، یکصدا میزندقلب مدام میزندمدام حافظهسرخ پوستی که میرفتموشک اندازی که لایِ گلبرگها ، نجوایِ فرشتگان راماهیهای لبهای قرمز باران راقلب ، با تیغ و یک بارگیاعضایِ صورتم را اصلاح میکردماهیها بالا میآوردندیک-پارچگیمُردن نیاز نبوداتاقِ کوچکی که خانه یِ من استفرقِ چشم و چشمه" چشمه رها شده "اتصالها که یکی شود ...فرش مثلِ اخلاقیات استو دروغِ اُخروی :پوشاندنِ لباس به مُردگانسینههایِ دختری که خداوند استیک جوانِ عقدهای که یک اعضای سرشت را فاقد استمنا میدانست. بخوانید, ...ادامه مطلب